آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

تولد یکی یه دونه خواهرمه

آبجی جون دلم بدنیا اومد... برام یه ماشین خریده و با خودش هدیه آورده که تا وقتی بزرگ میشه باهاش بازی کنم... من کلی طرح و برنامه ریختم که  باید دوتایی با هم انجامشون بدیم.. اول اینکه به من باید بگه: داداشی ... بعدشم اینکه بذاره منم هم پای اون غذا بخورم و تپل شم تا 2 سالم تموم شه... سوم اینکه لوس نباشه و وقتی گازش میگرم یا با به چنتا وشگون مهمونش می کنم مثل دخترای دیگه زودی نزنه زیر گریه! من خواهریِ قوی می خوام!! بعدشم  اینکه تا وقتی من بیدارم زیاد نبینم که بغل مامانم نشسته و داره ادا در میاره و خودشو تو دل همه جا می کنه... حالا فعلا همین ها رو داشته باش آبجی جونم تا بعد. ...
28 مرداد 1392

تعطیل ...

      با سلام خدمت خوانندگان محترمِ روشن و خاموش با بررسی های انجام شده مشخص گردید که این وبلاگ از آنچه برای خلق شده است دور شده و اهداف و غایاتش را گم کرده است، و با مقصد اولیه ی وجودی اش فاصله گرفته است... تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد . برای دریافت نوع پستهایی که با اهداف اولیه وبلاگ نوشته شده می توانید به پست های ابتدایی -حداقل تا قبل از زمان تولد- مراجعه نمایید. با تشکر. التماس دعا   ...
12 مرداد 1392

دندون آسیاب و نیش پایین

سر در آوردند بیرون بالاخره... دندان های 11-12 .... 13 و 14. همه چیزمان را اوردند جلوی چشممان... 13 و 14 هنوز در حال کندن لثه و کامل شدن هستند. واقعا که درد در آوردن دندان را بهتر است که یادمان نمی آید که چه سخت است و شیر افکن.
1 مرداد 1392

صندل و پاهای نیم وجبی!

همیشه خیال می کردم دختر ها هستند که صندل مامان هاشون رو توی خونه پاشون می کنن و مدام راه می رند و ذوق می کنند... اما حالا می بینم که پسر ها هم اینگونه اند! آن هم یک لنگ در پا! و کیف کردن های مدام...
1 مرداد 1392
1